۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه

عید قربان مبارک

عید قربان بر شما عزیزان مبارک باد .
چند سفری که به حج رفتم هر بار تصمیم می گرفتم که دوباره نروم چرا که رفتار عربها ی حجاز با ایرانیان را نمی توانستم تحمل کنم . اما یاد این شعر حافظ می افتادم که :
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
لذت دیدار خانه ی خدا و رسولش همه ناملایمات را قابل تحمل می کند . اما این مانع نمی شود که اعتراض جدی خودم را به مسئولین امورابراز نکنم که با ندانم کاریهایشان باعث ایجاد و تشدید چنین رفتاری شده اند .
هرکسی از دین یک قرائتی دارد واین قرائت برای خودش محترم است .
از قدیم میان غلات شیعه و سنی اختلاف بوده است چرا که هردو در اندیشه خود غلو می کرده اند و حتی خواهان محو فیزیکی طرف مقا بل بوده اند در روزگار ما هم این اندیشه متحجرانه دوباره زنده شده است از آنطرف سلفیون مدافع چنین نظری هستند و از این طرف هم شیعیان افراطی .
شعار وحدت شیعه وسنی هم مثل شعار وحدت حوزه ودانشگاه است و در پشت هردو شعار ادغام یکی دردیگری نهفته است . سالهای سال حوزه و دانشگاه بدون تعارض بایگدیگر در کنار هم مثل شیعه وسنی زندگی می کردند و هر کس حرف حقی می زد دیگری می پذیرفت یا حد اقل به درستی آن اعتراف می کرد ولی حالا نه تنها وحدت محقق نشده بلکه تعارض هم بالا گرفته است .
ایکاش هر دو طرف می پذیرفتند که حرف درست را دیگران هم می توانند بیان کنند و آنها ملاک حق و حقیقت نیستند . اما " من " ی که ریشه در کفر دارد و غیر خدایی ست در درون هردو تا عمق وجودشان نفوذ کرده است .
یارب ! از ابر هدایت برسان بارانی .

۱۳۸۷ آذر ۱۵, جمعه

کیمیای مراقبه

دوست عزیزم "ساقی خنیاگر " متن زیر را بوسیله ی ایمیل برایم فرستاده است که البته او هم از دوستانش گرفته . از اینرو نام نویسنده اصلی متن را نمی دانم . اما هرچه هست نکو ست و بیانگر این که " یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم " ولی برای دیدن یار باید چشم بینا داشت .

کیمیای مراقبه

در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد

و آن آگاهی است

و تنها یک گناه،

وآن جهل است

و در این بین ، باز بودن و بسته بودن چشم ها،

تنها تفاوت میان انسان های آگاه و نا آگاه است

نخستین گام برای رسیدن به آگاهی

توجه کافی به کردار ، گفتار و پندار است.

زمانی که تا به این حد از احوال جسم،

ذهن و زندگی خود با خبر شدیم،

آن گاه معجزات رخ می دهند.

در نگاه مولانا و عارفانی نظیر او

زندگی ، تلاش ها و رویاهای انسان

سراسر طنز است!

چرا که انسان نا آگاهانه

همواره به جست و جوی چیزی است

که پیشاپیش در وجودش نهفته است!

اما این نکته را درست زمانی می فهمد

که به حقیقت می رسد!

نه پیش از آن!

مشهور است که "بودا" درست در نخستین شب

ازدواجش، در حالی که هنوز آفتاب اولین صبح

زندگی مشترکش طلوع نکرده بود، قصر پدر را در

جست و جوی حقیقت ترک می کند. این سفر سالیان

سال به درازا می کشد و زمانی که به خانه باز می گردد

فرزندش سیزده ساله بوده است! هنگامی که

همسرش بعد از این همه انتظار چشم در چشمان

"بودا" می دوزد، آشکارا حس می کند که او به حقیقتی

بزرگ دست یافته است. حقیقتی عمیق و متعالی.

بودا که از این انتظار طولانی همسرش

شگفت زده شده بود از او مپرسد: چرا به دنبال

زندگی خود نرفته ای؟!

همسرش می گوید: من نیز در طی این سال ها

همانند تو سوالی در ذهن داشتم و به دنبال پاسخش

می گشتم! می دانستم که تو بالاخره باز می گردی

و البته با دستانی پر! دوست داشتم جواب سوالم را

از زبان تو بشنوم، از زبان کسی که حقیقت را

با تمام وجودش لمس کرده باشد. می خواستم بپرسم

آیا آن چه را که دنبالش بودی در همین جا و در

کنار خانواده ات یافت نمی شد؟!

و بودا می گوید: "حق با توست! اما من پس از

سیزده سال تلاش و تکاپو این نکته را فهمیدم که

جز بی کران درون انسان نه جایی برای رفتن هست

و نه چیزی برای جستن!"

حقیقت بی هیچ پوششی

کاملا عریان و آشکار در کنار ماست

آن قدر نزدیک

که حتی کلمه نزدیک هم نمی تواند واژه درستی

باشد!

چرا که حتی در نزدیکی هم

نوعی فاصله وجود دارد!

ما برای دیدن حقیقت

تنها به قلبی حساس

و چشمانی تیزبین نیاز داریم.

تمامی کوشش مولانا

در حکایت های رنگارنگ مثنوی

اعطای چنین چشم

و چنین قلبی به ماست

او می گوید:

معجزات همواره در کنار شما هستند

و در هر لحظه از زندگی تان رخ می دهند

فقط کافی است نگاه شان کنید

او گوید:

به چیزی اضافه تر از دیدن

نیازی نیست!

لازم نیست تا به جایی بروید!

برای عارف شدن

و برای دست یابی به حقیقت

نیازی نیست کاری بکنید!

بلکه در هر نقطه از زمین،

و هر جایی که هستید

به همین اندازه که با چشمانی کاملا باز

شاهد زندگی

و بازی های رنگارنگ آن باشید،

کافی است!

این موضوع در ارتباط با گوش دادن هم

صدق میکند!

تمامی راز مراقبه

در همین دو نکته خلاصه شده است

"شاهد بودن و گوش دادن"

اگر بتوانیم

چگونه دیدن و چگونه شنیدن را بیاموزیم

عمیق ترین راز مراقبه را فرا گرفته ایم!

۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه

از وقتی که آقای عطاران سریال "چیز " را در ماه رمضان امسال نمایش دادند دیگر "چیز " آن قبح قبلی را ندارد و ظاهرا اطرافیان آدمها ی "چیز " کش راراحت تر می پذیرند .

ولی از این حرفها گذشته خود کلمه ی " چیز " در فارسی از آن کلماتی ست که موارد استعمال زیادی دارد .هرجا که از بیان مطلبی عاجز باشیم از " چیز " استفاده می کنیم .

امروز در سایت " موسیقی ما " که آقای هوشنگ سامانی مدیر آن هستندیک فایل صوتی را شنیدم که بسیار خندیدم و ایشان هم به عنوان زنگ تفریح آن را قرار داده بودند .

به گمان من نویسنده ی متن این فایل صوتی ( که به آن موسیقی رپ می گویند ) آدم بسیار خوش ذوقی بوده که توانسته است این همه از کلمه ی "چیز " چیز بسازد .

" چیز " را دانلود کنید

به گمان من رپ یک نوع موسیقی نیست بلکه یک ریتم است که به هر زبانی اجرا می شود و رپ خوان هم نیاز به هیچ دانش موسیقی برای خواندن ندارد کافی ست متنی را که لزوما شعر هم نیست باآن ریتم بخواند .

می گویند زمانی که کلام از گفتن عاجز می شود موسیقی شروع به گفتن می کند . از این دیدگا ه هم می توان گفت که رپ یک نوع موسیقی نیست چرا که تماما کلا م ست . آن هم کلامی که با هر زبان که می شنوی فقط یک ریتم دارد . با تمام این اوصاف رپ یکی از نیاز های این زمان ست چرا که آدمها نیاز دارند که درددلهایشان را بیان کنند و آنها هم که توان بیان موجز و هنرمندانه ی آن را ندارند به این شیوه روی می آورند .

از همه ی این حرفها که بگذریم ذوق نویسنده ی متن "چیز " چیز دیگری ست .

۱۳۸۷ آبان ۲۸, سه‌شنبه

افکار بد و عکس العمل ما

مدیر اندیشمند وبلاگ هرانک مطلبی را تحت عنوان "افکار بد " نوشته اند و در پایان این سئوال را مطرح کرده اند که :

ما هرگز دوست نداریم دیگران زباله هایشان را درون اتومبیل ما بیندازند .اما به آنها اجازه می دهیم زباله های فکریشان را ..... به ذهن ما سرازیر کنند . چرا ؟

باید اذعان کرد که یکی از معضلات هر روز بشر همین زباله های فکری ست که به ذهنش سرازیر می شو ند . اما واقعیت این ست که زباله های فکری ظاهری ناپسند ندارند و طراران اندیشه هم با زیرکی تمام آنها را در قالبهای زیبا به ما عرضه می کنند .

زباله های زندگی از همان ابتدا همراه خودشان بوی مشمئز کننده ای می آورند اما زباله های اندیشه در ابتدا چنین به نظر نمی رسند و تنها ذهن های روشن و پویا بوی تعفن آنها را تشخیص می دهند .

بعضی از این زباله های فکری چنان با اندیشه های ناب در آمیخته اند که جدا کردنشان از یکدیگر به این سادگیها هم نیست . و تما م تلاش اندیشمندان این بوده که سره را از ناسره جدا کنند گرچه آن زباله های اندیشه هم توسط بعضی از همین اندیشمندان ارائه شده و می شود .

واقعیت دیگر اینست که از زباله ها هم می شود استفاده کرد و هر زباله ای یک نوع فایده دارد .زباله اندیشه را هم اگر درست تشخیص بدهیم قابل استفاده است مگر نه این که لقمان حکیم ادب را از بی ادبان آموخته بود !

۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

سیالان

دوست عزیزم جناب رشوند کتاب تازه اش "سیالان " را برایم ارسال کردند . ضمن سپاسگزاری از ایشان احساس خودم را در باره این کتاب بیان می کنم .
سیالان نام کوهی ست در منطقه ی الموت قزوین و نام کتا بی ست در باره ی این خطه که آقای علی رشوند نوشته است .
دوازده گفتار دارد . بهتر ست بگویم دوازده تابلو از این منطقه در مقابل چشمانت قرار می گیرد که هر یک زیبائی خاص خودش را دارد .
تابلوها ابتدا تورا به" شالیزار" می برند . و تو همراه می شوی با رنجی که کودکان و زنان و مردان این مرز و بوم برای بدست آوردن برنج می کشند و ناخود آگاه دست به دعا برمیداری که : خدایا رنجشان را بی پاداش مگذار و به آنها برکت بده .
و از صمیم قلب می خواهی که شالیزارشان در طغیان " شاهرود " نابود نشود .
بعد از " شاهرود " می گذری که همیشه برای مردم این خطه برکت به همراه می آورد و گهگاه هم عصیان می کند و هر چه سر راهش می آید در هم می شکند و نابود می سازد .
خدایا مپسند که رنج مردمان الموت با طغیان شاهرود افزون گردد!
از شاهرود می گذری و بر بلندای" سیالان " می ایستی . چه سترگ است و چه خوب به تصویر کشیده شده .
چه الموتی باشی یا نباشی از این که بر این قله ایستاده ای احساس غرور می کنی
و تحسین می کنی سخت کوشی مردمانش را
و می ستایی پیوند نیکشان را با طبیعت این خطه که به تخریبش نکوشیده اند .
هان ای "عقاب " عشق از اوج قله های مه آلود دوردست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
این شعر "سایه " بیانگر احساس من است وقتی که "عقاب " را خواندم .
جداشدن نویسنده از موطنش و گرفتار شدن در زندگی شهری و آرزوی دوباره دیدن پرواز عقاب در دامنه سیالان .
اینهاست آنچه که در این تابلو می بینی
و این که عقاب سمبل الموت است تو را هم به تدارک سفری به آنجا می کشاند تا از نزدیک ببینی و حس کنی چرا هر جا سخن از الموت می شود نام عقاب هم برده می شود .
" سمفونی باغ " را که خواندم احساس کردم "چهار فصل " ویوالدی را می شنوم .
البته بهار در سمفونی باغ بیشتر از فصلهای دیگر زمان گرفته است شاید نزدیک شش ماه تا سه ماه
و پاییز و بخصوص زمستان کم رنگ تر به تصویر کشیده شده اند .
گویا نقاش خسته شده است .
در پاییز باغ آسودگی را آغاز می کند پس از دوفصل پر کار و توانفرسا و در زمستان به خواب میرود .
خوابی عمیق که واقعا به آن نیاز مند ست .
در زمستان باغ پیرایه هایش را ازدست میدهد و درختان درآن بدون پوشش ظاهر می شوند .
برهنگی هم زیبائی خودش را دارد و درختان برهنه نهایت این زیبائی را دارند.
وارد " خانه های کاهگلی " می شوی . آرامشی وجودت را می گیرد .احساس می کنی خانه خودت هست و از دیر باز در این خانه ها ساکن بوده ای
حتی اگر عادت کرده باشی به زندگی شهری و خانه های پر زرق و برق آن !
"خانه های کاهگلی " راز های زیادی در دل خود نهفته دارند و علی رشوند تلاش می کند به این رازها دست پیداکند و باز گو کند . "راز آتشفشان "
و داستانهای وبلاگ هرانگ بیان کننده ی این تلاشند . موفق هم بوده است .
مثل این که در همه جا ی این سرزمین دریچه های خانه های کاهگلی به "گندمزار" باز می شوند
"گندمزار" زیاد دیده ام . با آنها بزرگ شده ام . وقتی نسیم بهاری ساقه های تازه به خوشه رفته شان را نوازش می کند خیلی دیدنی هستند .نوید میدهند که سرشار برکتند . اما تابلوئی که رشوند ترسیم کرده است عظمت دیگری به گندمزار داده است .او گندمزار در قطعات کوچک را وصف کرده که با تلاش انسان و "ورزو "هایش شکل گرفته اند . تلاش در شیبهای تند کوهستان که همت والایی می طلبد .به علی رشوند برای نوشتن این قطعه دست مریزاد می گویم .خیلی به دلم نشسته است . اما باید بگویم کار کشاورزان الموتی بسیار عظیم تر ست از نقاشی های باسمه ای "باب راس " .
" آسمان " و " دریاچه ی اوان " هردو آرامش بخش تو هستند وقتی به آنها نگاه می کنی . یکی میل پرواز را در دلت زنده می کند و دیگری وسوسه ات می کند که تنت را به آن بسپاری و خستگی راه آمده به الموت را از وجودت بزدایی . این احساسی ست که با سفر به آنجا به تو دست می دهد .اما کار رشوند میل دوباره دیدن آنجا را در تو زنده می کند .
"برویرانه قلعه ی الموت " و " بر خرابه های قلعه ی لمسر " تابلوهای عظیمی هستند که بخوبی بیان می کنند آنچه را در آنجا گذشته است .شعر هایی هستند نغز و میل دوباره و چند باره خواندن را در تو پدید می آورند . اوج کار رشوند هستند در این کتاب .
و "حکایت پدر " چون قصه عشق ست که از هر زبان که می شنوی نامکرر ست .
خدا رحمت کند پدرانی را که فرزندانشان به هر نوع به این آب و خاک خدمت می کنند .
علی جان ! قلمت توانا تر باد .

۱۳۸۷ شهریور ۳, یکشنبه

فایل تصویری چون که او ریش دارد و من نه

در پست قبلی شعر "چون که او ریش دارد و من نه " را نوشتم و حال که دوستان فایل تصویری آن را هم خواسته اند تقدیم می کنم .

دانلود فایل تصویری

۱۳۸۷ مرداد ۱۷, پنجشنبه

چون که او ریش دارد و من نه

بعضی از طنز ها هستند که خیلی به دل آدم می نشینند .مثل این شعری که آقای سید محمد رضا عالی پیام سروده اند .
این شعر را در یک بلوتوث بازی از دوستی گرفتم .نمی دانم جدید است یا قدیمی و تاریخ سرودن شعر را هم نمی دانم. برای من جدید است و خیلی هم به دلم نشسته .شاید هم برای شما تکراری باشد .
اما شعر :
آدمی می شناسم از دوزخ
خوف وتشویش دارد و من نه
بس که می ترسد از عذاب خدا
هول آتیش دارد و من نه
دائما ذکر گوید و تسبیح
در کف خویش دارد و من نه
قلبی آکنده از خدا و سری
باطن اندیش دارد و من نه
بس عجول است در رکوع و سجود
گوئی او جیش دارد و من نه
تا رسد زآسمان به او الهام
دوسه تا دیش دارد و من نه
گوئیا با خدا بود فامیل
او که این کیش دارد و من نه
بهر ماموریت ز بیت المال
هی سفر پیش دارد و من نه
بر نگشته ز انگلیس هنوز
سفر کیش دارد و من نه
بهر حج تمتع و عمره
کوپن و فیش دارد و من نه
زندگی تخته نرد اگر باشد
او دو تا شیش دارد و من نه
پانزده تا مغازه یک پاساژ
توی تجریش دارد و من نه
در دزاشیب باغ و در قلهک
خانه از خویش دارد و من نه
پانزده تا عیال صیغه و عقد
بی کم و بیش دارد و من نه
گرچه با گرگها بود دمخور
ظاهر میش دارد و من نه
دانی او این همه چرا دارد؟
چون که او ریش دارد و من نه
میکروفن را بگیر از "هالو "
سخنش نیش دارد و من نه

۱۳۸۷ تیر ۲, یکشنبه

کنسرت محمد رضا شجریان و گروه شهناز تابستان 87

دیشب رفته بودم کنسرت آقای شجریان و گروه شهناز .
دو سال است که در تابستان با شوقی کودکانه و با مشکلات فراوان بلیطی تهیه می کنم و به کنسرت استاد میروم تا دلی تازه کرده باشم .
امسال بعد از این کنسرت پشیمان شدم از زحماتی که برای تهیه ی بلیطش کشیدم .
اعضای کروه شهناز که رهبری آن را جناب درخشانی به عهده دارند همکی جوان اند و آنطور هم که شنیدم در موقع تمرین گروه رهبر محترم در خارج از کشور بودند و اعضای گروه خودشان تمرین می کردند !
حال می توان حدس زد که این کار چگونه کاری ست .
قوز باالا قوز قضیه ساز گوشخراش "قیچک باس " بود که که همان اول در پیش در آمد به صدا در آمد و پیش در آمد هایون را خراب کرد.
اگر کسی برای اولین بار بخواهد دستگاه "همایون " را بشنود باشنیدن این کار برای همیشه همایون را به فرا موشی می سپارد .
از همایون گلهای تازه شماره 100 تا این همایون تفاوت از زمین تا آسمان ست .
متاسفانه بعضی وقتها باشنین بعضی آثار موسیقیدانهای در حال حاضر فعال ایرانی به این نتیجه میرسم که نه تنها چیزی برای عرضه کردن ندارند بلکه اقتباس کنندگان خوبی هم نیستند . تصنیف " باد صبا " که در این کنسرت اجرا شد از جمله این آثار ست .
گلچین کردن ملودیهای زیبا از کارهای دیگران و کنارهم قرادادنشان بدون آن که پیوند درستی با هم پیدا کرده باشند از دیگر معایت این کنسرت بود که در سرتاسر کار به چشم می خورد .
تابه حل فقط خانم قشنگ کامکار بود که در ارکستر کامکارها صدای سازش را فقط خودش می شنید حال خانم مژگان شجریان هم عهده دار این نقش شده است .مضافا این که در طول اجرای برنامه بارها روسریش را درست می کرد و ساز نمی زد !
تا کی می توان شنونده ی مشتاق موسیقی ایرانی را با نام شجریان به کنسرت آورد ؟
تا کی آقای شجریان می تواند بخواند و خوب هم بخواند ؟
حضور موفق در صحنه ی آواز ایرانی همیشه در "خواندن " خلاصه نمی شود بدون شک راههای دیگری هم وجود دارد که استاد شجریان به آن واقف هستند و هر زمان یکی از آنها ست که هنرمند را در اوج نگه میدارد .


۱۳۸۷ خرداد ۳۰, پنجشنبه

مطربانه یکساله شد

سی خرداد سال گذشته بعد از این که سایت "میهن بلاگ " دچار مشکل شد و من دیگر نتوانستم به مطالبم دسترسی داشته باشم به سایت "بلاگ اسپات " آمدم . این سایت اشکالهای زیادی دارد از جمله این که نظر نوشتن در آن خیلی مشکل است اما امکانات خیلی زیادی هم دارد از جمله این که برای گداشتن عکس نیاز به هاست دیگری ندارم .
آنچه در این یکسال در "مطربانه "آمده است بیشتر نقش دفترچه ی خاطرات داشته است از همه جورش . یادداشتهایی از سر دلتنگی عکسهایی از نقاط مختلف ایران و چند ترانه که فقط با اینتر نت پر سرعت قابل دانلود شدن بودند . اینها را نمی شود وبلاگ نویسی گفت .اصولا من ادعای چنین کاری را هم نداشته و ندارم .این جا برای من محلی ست که می توانم کمی حرف بزنم ولی نه همه ی آنچه که در دلم میگدرد . چاره ای هم نیست از هیچ ننوشتن بهتر است .
از دوستان عزیزی که در این یکسال به " مطربانه " سرزده اند صمیمانه سپاسگزارم .

۱۳۸۷ خرداد ۱۸, شنبه

درگذشت نادر ابراهیمی را تسلیت می گویم

نادر ابراهیمی که همیشه تصویر درستی از وطن ارائه می کرد برای همیشه در خاک وطن غنود .
قصد آن ندارم که مثل مرده پرستان برایش به سوگ بنشینم و به سرو سینه بزنم .کاری که مخصوصا در این چند روز گذشته آنقدر مطرح شده که دیگر از مزه افتاده است .هر انسانی یک روز به دنیا می آید و یک روز هم می میرد .حال اگر جوان باشد و زودتر از وقتی بمیرد که بطور معمول برای آدمها انتظار می رود مرگش واقعا درد ناک است و اطرافیان و دوستانش بحق ناراحت اند و تنها لطف خداوند می تواند به آنها در تحمل این مصیبت کمک کند .ولی اگر مرگ در کهنسالی باشد نعمتی ست که از جانب خداوند به بشر داده می شود و به گمان من سوگواری در حد معمول انتظار می رود و نه بیشتر .
نادر ابراهیمی برای این مملکت بسیار زحمت کشیده و در همه زمینه های ادبی و هنری تلاش بسیاری داشته است .از اینرو مرگش برای وطن و برای دوستداران وطن ضایعه بزرگی ست .و تاسف بار ترآن که مثل او به این زودیها نخواهیم داشت .
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
درگذشت این عزیز را به همه دوستدارانش تسلیت می گویم .
سروده های او را در باره وطن از سایت نادر ابراهیمی بشنوید .

۱۳۸۷ خرداد ۹, پنجشنبه

حسین بن منصور حلاج

مرا بکشید تا من آرام یابم و شما پاداش یابید.
دستش را از بدن جدا کردند .خندید .سبب پرسیدند .گفت :
دست آدم بسته جدا کردن آسان است .
مرد آن است که دست صفات قطع کند .
پاهایش بریدند .تبسمی کرد و گفت : " بدین پای سفرخاک می کردم . قدمی دیگر دارم و هم اکنون و در یک دم سفر دو عالم کند .اگر توانید آن قدم ببرید ."
پس دو دست بریده ی خون آلود بر روی بمالید و ساعد را خون آلود کرد .گفتند چرا کردی ؟ . گفت :خون از من بسیار رفت . دانم که رویم زرد شده است .شما پندارید که زردی روی من از ترس است .خون در روی مالیدم تا نزد شما سرخ روی باشم که گلگونه ی مردان خون ایشان است .
گفتند چرا ساعد را آلودی گفت : "وضو ساختم که در عشق دو رکعت است که وضوی آن جز به خون نباشد ."
پس چشمهایش برکندند و زبانش بریدند و سنگسارش کردند و نماز شام بود که سرش بریدند و باز سنگسارش کردند در حالی که از یک یک اندام او آواز "اناالحق " می آمد.
نقل است که درویشی در این میان از او پرسید که "عشق چیست ؟"گفت : "امروز بینی و فردا و پس فردا "
آن روز بکشتند . دیگر روز بسوختندش و روز سوم بر بادش دادند .
در شیراز موزه ای هست که تندیس بعضی از بزرگان را در آن قرارداده اند . از جمله تندیس حسین بن منصور حلاج را . عکس بالا را در سفر نوروزی امسال به شیراز گرفتم .
نوشته فوق را هم از سایت راه کمال برداشته ام .برای خواندن مقاله جامعی در باره حلاج به این سایت بروید .

۱۳۸۷ خرداد ۶, دوشنبه

ایران من

در مطلب قبلی تصنیفی را تقدیم کردم که از سر درد سروده شده بود و مناسب وضع حال هم بود .

امروز شعری از زنده یاد سعید سلطانپور تقدیم می کنم .

این شعر از سروده های نیمه دوم دهه 40 است زمانی که بحرین را که استانی از ایران بود از میهن جدا کردند و سه جزیره ای را گرفتند که از ما بود ولی سرباز های انگلیسی در آن مستقر بودند .

ایران همیشه مورد دستبرد و تاراج بوده است .چه از درون و چه از برون .
از 100 سال پیش که اولین چاه نفت در ایران حفر شده تا به حال تاراج ایران بیشتر بوده و بیشتر هم مورد هجوم قرار گرفته است .
اما درد من نفت نیست .
درد من هویت ایرانی ست که دارند نابودش می کنند . حال چه به نام ایرانی و چه با نام اسلامی .
ایران من
ايران‌ من
‌ايران‌ بادهاي‌ مهاجم
‌ايران‌ آب‌هاي‌ گرفتار
ايران‌ من‌ توئي‌؟
ايران‌توئي‌؟
توئي‌؟این مرد خشمگین که زبانش بریده است ؟
سر كوفته‌ به‌ صخره‌ الوند
گيسو فشانده‌ بر وزش‌ وحشي‌ خزر
خون‌ ستيزه‌ها را از پنجه‌هاي‌ خشك‌در آب‌هاي‌ عمان‌ مي‌شويد
و تاول‌ سهند گران‌ رامرهم‌ ز برف‌هاي‌ هميشه‌ مي‌آورد؟
و تاج‌ نفت‌ و ماهي‌بر تارك‌ شكافته‌اش‌ تاب‌ مي‌خورد؟
ايران‌ ناوهاي‌ مهاجردر ساحل‌ بنادر ويران‌
ايران‌ دربدر
ايران‌ايران‌ كه‌ مثل‌ لاله‌ در بادها پريشاني
‌در بارگاه‌ سودا
ايران‌ من‌ توئي‌كه‌ هيبت‌ حماسي‌ دورت‌ رابا خنجر و گلوله‌ مي‌آرايند؟
اردوي‌ سال‌هاي‌ اسارت
‌زندان‌ ازدحام‌ اسيران
‌ميدان‌ انقلاب‌هاي‌ مغلوب
‌درياي‌ نعش
‌درياي‌ نعش‌هاي‌ فراموش
‌آيا درخت‌ وحشي‌ آزادي‌روي‌ كدام‌ صخره‌ فرياد رسته‌ است‌؟
ايران‌ تو آن‌ سكوت‌ كهنسالي
‌بشكاف‌ صخره‌هاي‌ دماوند خشم‌ را
و سنگ‌هاي‌ سرخ‌ پريشان‌ راچون‌ مشعل‌ ستاره‌ به‌ شولاي‌ شب‌ بگير
و با لهيب‌ سوزان‌ بر ناوها ببار
ايران‌ كه‌ تاج‌ نفت‌ و ماهي‌بر تارك‌ شكافته‌ات‌ تاب‌ مي‌خورد
از صخره‌هاي‌ سهم‌،
درختي‌چون‌ نعره‌هاي‌ صاعقه‌ مي‌رويد
انبوه‌ ناوهاي‌ مهاجرزير تگرگ‌ وحشي‌ آتش
‌تا دور دست‌ اسكله‌ها سوت‌ مي‌كشند
آنك‌
حريق‌ منفجر بوته‌هاي‌ نفت‌بر تارك‌ شكافته‌ي‌ ايران
‌اينك‌ شروع‌ گردش‌ آزاد ماهيان‌در آب‌هاي‌ قرمز درياچه‌ خزر
و آب‌هاي‌ قرمز عمان‌

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۰, جمعه

تصنیف " در ملک ایران "با صدای هنگامه اخوان

تصنیف "در ملک ایران " شعر از زنده یاد امیر جاهد
آهنگ از شادروان علی اکبر شهنازی در " دشتی "
وصدای دلنشین خانم هنگامه اخوان
در ملک ایران ، وین مهد شیران
تا چند و تا کی ، افتان و خیزان
داد از جهالت خدا که قدر خود ندانیم
در زندگانی چرا شبیه مردگانیم
که با چشمان بینا به کوره ره روانیم
ز معرفت دوریم
به جهلُ مستوریم
به مجمع جهانیان چو عضو رنجوریم
ایرانی بد از اول جهانگیر
نی در کشمکش تسلیم تقدیر
حرف حسابی زده از نوک شمشیر
کجا شد آن ندای عیش دیروز
که در شما خموش گشته امروز
ز علم و تدبیر شما نظام و شمشیر شما
فتاده بد کار جهان به دست تقدیر شما به دست تقدیر شما
عصری که دنیا در انقلاب است
با نور دانش در پیچ و تاب است
در مهد سیروس این خواب سنگین بس نا صواب است
بیدارُ باید دمی شدن از خواب غفلت
تا دورُ گردد همی ز ما ادبار و ذلت
تو ای بیچاره ملت
غریق جهل و غفلت
ز جای خود خیزید
به هم بیاویزید
به جای اشک تر ز آستین گهر ریزید
غم تا چند فغان و ناله تا کی
با ذلت کنی عمر گران طی
کی بوده زیبنده نسل جم و کی
چنین خموشی و فسرده خونی
برون سپیدی و سیه درونی
کجا کند چاره تیغ فغان و فریاد دریغ
به زعم جاهد برگو که را بود دست ظفر
که باشدش پای گریخت

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۵, یکشنبه

ساعتي در خدمت جناب رشوند و خانواده ايشان

"نگين " دختر آقاي رشوند
آقاي رشوند نويسنده و مدير وبلاگ "هرانک "
14 ارديبهشت امسال روز خوبي بود .ساعتي در خدمت جناب رشوند و خانواده ي محترمشان بودم .
شاديهاي کودکانه "نگين " هم به خانه سوت و کور من نشاط بيشتري داده بود .
از همه جا سخن بود مخصوصا از " الموت " و زيبائيهاي آن و رسمهاي مردمش .
از وبلاگ نويسي گفتيم و مسائل مربوط به آن .
و اين که نويسنده ي وبلاگ اگر هدفي عرفاني داشته باشدو در اين راه قدم بردارد وبلاگش غني تر مي شود
پرداختن به مسائل روز مره مخصوصا از نوع سياسي آن سطح کار را تنزل مي دهد .
از خودمان هم گفتيم وشنيديم .
من و آقاي رشوند دوستان اينترنتي هستيم و از طريق وبلاگ نويسي يکديگر را شناخته ايم .
مي بينيد که اينتر نت اصلا بد نيست .
آقايي گفته بودند اينتر نت بسيار بد است " انسان پاي آن پاک مي نشيند و نجس بلند مي شود" .
من نمي دانم که ايشان کجاها مي رفته که چنين اتفاقي برايش مي افتاده است !
من از اين که دوست خوبي مثل آقاي رشوند پيدا کرده ام خيلي خوشحالم .
براي ايشان و خانواده ي محترمشان آرزوي بهروزي و پيروزي دارم .
Posted by Picasa

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

روز جهانی کارگر و روز معلم

از این همه دروغ خسته شدم . از این همه وعده ها یی که عملی نمی شوند حالم به هم می خورد . هر سال در این روزها هرکس از مسئولین مملکتی تریبونی پیدا می کند در مورد معلم و کارگر داد سخن می دهد ولی دریغ از یک قدم عملی . انگار مسئولین عادت کرده اند به این که باید یک حرفهایی بزنند و مردم هم عادت کرده اند که باید به آن حرفها دلخوش باشند و انتظار عملی شدن آن وعده ها را هم ندارند .
تا دلتان بخواهد در این روزها وعده و وعید از مسئولین می شنوید و باز سال دیگر هم تکرار همانها را از دهان همان آدمها یا از دهان جانشینان آنها دوباره می شنوید .
انگار آنها حرفهای سال قبلشان را از یاد برده اند و مخاطبانشان هم فراموش کرده اند که سال گذشته چه شنیده اند .









از سال 58 که در جمهوری اسلامی ایران اولین روز جهانی کارگر برگزار شد 30 سال می گذرد .در این مدت جمعیت کارگری ایران رشد زیادی داشته است .تعداد کارخانجات و محلهایی که کارگران در آن مشغول کار هستند اضافه شده والبته تعداد زیادی هم از این محلها تعطیل شده است . جامعه کارگری ایران هنوز نتوانسته به یک انسجام قابل قبولی برسد .هنوز تشکلهای کارگری به رسمیت شناخته نمی شوند .هنوز کارگران حق اعتراض و اعتصاب ندارند . هنوز قانون کاری که مدافع حقوق کارگران باشد وجود ندارد .

شعار هایی که مسئولین جمهوری اسلامی در آنروز ها میدادند در روز های اخیر از آرشیو تلویزیون بیرون آمده و روی صفحه تلویزیون ظاهر می شود .

همیشه می گفتند و هنوز هم می گویند که نگاهشان به انسان و بویژه زحمتکشان نه مثل جوامع سوسیالیستی ست و نه مثل جوامع سرمایه داری . چیزی بهتر از این ها به مردم عرضه خواهند کرد اما گذشت 30 سال نشان داد که شعار هایی که زمینه عملی ندارند چه زود مثل حبابهای روی آب می ترکند و از بین می روند و تو خالی بودنشان آشکار می شود.
ای کاش این حرفها به نام دین زده نمی شد .


۱۳۸۷ اردیبهشت ۷, شنبه

قوي زيبا

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد

فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجی

رود گوشه ای دور و تنها بمیرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب

که خود در میان غزلها بمیرد

چو روزی ز آغوش در یا بر آمد

شبی هم در آغوش در یا بمیرد

تو دریای من بودی آغوش وا کن

که می خواهد این قوی . زیبا بمیرد


سراینده اشعار فوق دکتر حمیدی شیرازی ست و
خواننده تصنیف زنده یاد عباس مهر پویا.
عباس مهر پویا متولد 1306 و درگذشته خرداد 1371 است .
تصنیف مرگ قو اولین تصنیف مهر پویاست
روانش شاد
Posted by Picasa

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱, یکشنبه

ابرکوه

يخچال خشتي ابرکوه مربوط به دوره قاجاريه
دورگنبد 64 متر
ضخامت ديوار 3 متر
عمق انبار يخ 4 متر
ارتفاع 22 متر
محراب مسجد جامع ابرکوه مربوط دوره ايلخاني
قسمتي از گچبريهاي محراب
سرو ابرکوه با قدمتي چند هزار ساله
ابرکوه ويژگيهايي منحصر به فرد دارد .
يکي از اين ها مسجد جامع شهر است .
بسيار براي من عجيب بود که محراب مسجد در جهت قبله نبود .
خادم مسجد مي گفت اين محراب به طرف مسجد الاقصي ست که بيشتر به شوخي شبيه است تا واقعيت .
و در مسجد محراب ديگري هم بود که جهت قبله را نشان ميداد ولي نه با قدمت محراب اصلي .
من با ديدن محراب مسجد و وضع نه چندان مطلوب شهر اين بيت به ذهنم رسيد که :
بدبخت اگر مسجد آدينه بسازد
يا سقف فرود آيد و يا قبله کج آيد .
حدس ديگري هم مي توان زد که معمار مسجد اصلا جهت قبله را درست تشخيص نداده و محراب را ساخته است .
يا اين بيت را از زنده ياد "اخوان " باخود زمزمه ميکرده که :"قبله گو هر سو که خواهي باش " !
به هر صورت پديده ي عجيبي ست و در نوع خود بي نظير .
ديگر اين که هيچ ارگان دلسوزي در اين شهر نيست که از سرو چند هزار ساله اش محافظت کند .
اطرافش بسيار کثيف بود و آدمها هرچه مي خواستند مي توانستند با سرو و اطرافش انجام دهند .
اما همه اينها يک طرف و جفايي که در حق عزيز الدين نسفي در اين شهر رفته طرف ديگر .
درجستجويي که انجام دادم به يک وب سايت بسيار خوب رسيدم به نام " راه کمال " .
مقاله اي جامع در باره نسفي دارد که مي توانيد در اينجا ببينيد .
Posted by Picasa

۱۳۸۷ فروردین ۳۰, جمعه

عزیز الدین نسفی را در ابرکوه نمی شناسند

از اصفهان که به طرف شیراز حرکت کردم قصدم این بود که حتما در بین را سری به ابرکوه بزنم و به زیارت قبر عزیز الدین نسفی بروم .

جاده اصفهان به شیراز خیلی شلوغ بود و نمیشد تند برانم .بالاخره به دوراهی ابرکوه رسیدم و واردجاده باریکی شدم که به یزد می رفت و بین راه ابرکوه بود .

شوقی داشتم که به زیارت عزیز الدین نسفی میروم .مثل این بود که زنده است والبته برای من زنده می نمود .باخودم زمزمه می کردم :"بدان ای درویش " که در کتاب انسان کامل این عبارت را از او خیلی میخوانید .

به ابرکوه رسیدم .مثل همه شهر ها در ایام نوروز ستاد راهنمای مسافرین هم در شهرداری ابرکوه اعلام موجودیت می کرد ولی کسی برای راهنمائی نبود .

دور میدان شهر یک تابلو بود که جهت مقبره عزیز الدین نسفی را نشان می داد ولی به آنطرف که رفتم خبری از مقبره نبود .

تصمیم گرفتم از اهالی شهر بپرسم . از مغازه دارها از عابرین محلی ازآدمهای مسن و از جوانها از هرکه پرسیدم اظهار بی اطلاعی می کردند

همه می گفتند ما چنین کسی در اینجا نداریم ووقتی تابلو راهنما را نشان میدادم بازهم جوابشان همان بود .

همه میدانستند "خانه آقا بزرگ " کجاست ولی قبر عزیز الدین نسفی را نمی دانستند کجاست .

جالب ست که در این شهر خیابانی بنام "نسفی " وجود دارد ولی مقبره عزیز الدین نسفی در این خیابان نبود .

دوباره به شهرداری برگشتم تا ببینم این تابلو به کجا اشاره می کند .با کلی در زدن وحاج آقا حاج آقا گفتن بالاخره یک نفر پیداشد .

ولی اوهم نمیدانست مقبره عزیز الدین نسفی کجاست .اما خدا خیرش بدهد به منزل رئیسش تلفن زد و گوشی را به من داد .مثل این که مخاطب تلفنی من تنها کسی بود که در ابرکوه می دانست قبر عزیز الدین نسفی کجاست . نشانی را داد . در انتهای یک کوچه در خیابان اصلی شهر و البته با عنوان " مقبره پیر حمزه سبز پوش " .

دوباره

بنایی از خشت و گل که قدمتش به قرن ششم هجری میرسد .

ولی دوران زیست وفعالیت عزیز الدین نسفی در سیر و سلوک و تالیف و تصنیف سده هفتم هجری بوده است .

در این بنا بسته بود و داخلش را هم نمیشد از جایی دید .


این صورت قبر در اتاقی بود که پنجره اش در عکس بالا دیده می شود
نمی دانم مربوط به عزیز الدین نسفی هست یا نه .
برخی از آثار نسفی را ذکر می کنم :
1-مقصد الاقصی
2-زبده الحقایق
3-کتاب التنزیل
4-انسان کامل
5-منازل السائرین
6-اصول و فروع
7- کشف الحقایق
Posted by Picasa

زيبائيهاي پرندگان

تماشای پرندگان آرامش بخش است .باور نمی کنید ؟

یک باغ پر از پرند ه های زیبا را

اینجا

ببینید


.

در ميان همه پرندگان موجود در باغ پرندگان به گمان من قو ي سياه از همه جذاب تر بود
طاووس چه سفيد و چه رنگي مخصوصا وقتي که پر هاي دمش را باز مي کند جلوه خاصي دارد
Posted by Picasa

۱۳۸۷ فروردین ۲۹, پنجشنبه

زيبائيهاي ميدان نقش جهان

در روزهای عید باز دید مکانهای تاریخی دشواریهای خاصی دارند .

طولانی بودن صف خرید بلیط یکی از این مشکلات است .بعد که وارد محل می شوی انبوه جمعیت باز دید کننده مشکل دیگر ست .

نه می توانی در محل با خودت خلوت کنی و بروی به دورانی که آن بنا ساخته شده و بروی به عمق زیبائیهای اثری که پیش رویت هست و نه می توانی عکسی بگیری که مزاحم نداشته باشی .

اگر بخواهی شاهکارهای هنری اصفهان را ببینی باید برای هرکدامشان یک روز وقت بگذاری و این امکان پذیر نیست مگر به این قصد در اصفهان ساکن شوی.

شاهکار های هنری مساجد اصفهان محرابها هستند و سازندگان آنها پای اثر خودرا امضا می کرده اند .

فقط مساجد هستند که از تخریب و دستبرد تا اندازه ای مصون مانده اند .بقیه مکانها مورد تعرض قرار گرفته اند عمارتهایی نظیر عالی قاپو و چهل ستون بعد از انقلاب بیشتر مورد هجوم افراطیون مذهبی واقع شده اند .

اگر این چند تا مسجد در اصفهان نبودند اصفهان هم سرنوشتی مانند شیراز و تخت جمشید پیدا می کرد .

بقیه عکسهای مکانهای تاریخی اصفهان را در اینجا ببینید




Posted by Picasa

۱۳۸۷ فروردین ۲۵, یکشنبه

زیبائی شبهای زاینده رود

نمائی از سی و سه پل و اطراف آن در آخرین شب سال 86

نمائی از پل خواجو در همان شب

روز پر کاری را در ابیانه گذراندم . می خواستم همه جا را دیده باشم برای همین زیاد خسته شدم .
بعد که به اصفهان رسیدم تازه اول خسته شدن بود .
شب سال نو باید دنبال جایی می گشتم که بتوانم چند روزی در اصفهان ساکن شوم .
خیلی گشتم تا بالاخره محل مناسبی پیدا کردم .یک هتل آپارتمان نسبتا خوب و البته با نرخ شب عید .
وقتی دنبال جا می گشتم به دوتا خانم هم برخوردم که خانه هایشان را به مسافران اجاره می دادند .
ولی هم گران تر بودند و هم امکاناتشان کمتر !
ساعت حدود 5 بعد از ظهر بود که موفق شدم نهار بخورم .
این همه خستگی جز با قدم زدن در ساحل زاینده رود برطرف نمی شد .
جای دوستان واقعا خالی بود .
ایام دیگر نمی دانم ساحل زاینده رود تمیز هست یانه ولی این روزها که من بودم قابل قبول بود.
این که چقدر خوب بود و چقدر خوش گذشت نمی گویم ولی برایتان آرزو می کنم شبی یا شبهایی دربهار را درکنار زاینده رود قدم بزنید و لذت ببرید و البته جای مرا هم خالی کنید .


Posted by Picasa

۱۳۸۷ فروردین ۲۲, پنجشنبه

ابيانه

از کاشان به ابیانه رفتم .

تابه حال به ابیانه رفته اید ؟ اگر نرفتید توصیه می کنم حتما برای خودتان یک برنامه سفر به ابیانه تنظیم کنید .

در و دیوار از گل سرخی ست مخصوص خود ابیانه .با ماندگاری زیاد .

ابیانه روستا نیست .اما درتقسیمات کشوری آنرا با عنوان روستا می شناسند و در فهرست آثار ملی هم باعنوان روستا به ثبت رسیده است .

در ابیانه هم آثار اسلامی می بیند و هم آثار قبل از اسلام .

به یک تعبیر آبیانه "پلکانی به درون تاریخ " است .

من یک روز بهاری در ابیانه بودم .

آفتاب درخشان وزیبائی خاص روستا شکوفه های درختان و چهرهای زیبای زنان و مردان سالخورده روستا و هوای پاک ولطیف روزی به یاد ماندنی برایم بوجود آوردند .

در ابیانه کمتر به چهره جوانی بر می خوری مثل بیشتر روستاها جوانها به شهر رفته اند .

من در جاهای قدیمی بیشتر از درها و پنجره ها عکس می گیرم .

سازندگان در ها و پنجره های ابیانه هنرمندان چیره دستی بوده اند.با تماشای عکسها مطمئنم شما هم نظر مرا تایید می کنید .

اگر می خواهید عکسها را در اندازه واقعی ببینید روی آنها کلیک کنید.






ابيانه در ويکيپديا
ابيانه در آفتاب
و عکسهاي ديگر من از ابيانه
Posted by Picasa

۱۳۸۷ فروردین ۱۹, دوشنبه

عکسهايي از "خانه بروجرديها "



بقيه عکسها را اينجا ببينيد
Posted by Picasa

خانه های تاریخی کاشان

خانه های تاریخی کاشان بیشتر مربوط به دوره قاجار هستند واز دوره زندیه هم یکی دو خانه تاریخی وجود دارد .
آنچه باعث حفظ این خانه هاشده عدم رطوبت ست که یکی از ویژگیهای شهر های حاشیه کویر ست .
در یکی از این خانه ها که از سطح خیابان خیلی پائینتر بود هیچ اثری از رطوبت دیده نمیشد . وقتی به سرداب خانه هم رفتم باز هم رطوبتی وجود نداشت وجای بسیار سردی هم بود .
واقعا دمای سرداب به بقیه خانه چند درجه ای تفاوت داشت .
از همه خانه ها زیباتر خانه بروجردیها ست .نقاشیهای این خانه زیر نظر استاد کمال الملک انجام شده است
این خانه ها قصه های ناگفته زیادی دارند .
شادیها و تلخکامیهای ساکنان آنها درون خانه ها مدفونند . اما وقتی دراین خانه ها راه می روی و درو دیوارشان را تماشا می کنی حرفهائی دارند که برایت آشناهستند . با این خانه ها به زمانهای زیاد دور نمیروی . قاجاریه که همین نزدیکی ست هنوز آثارش را با تمام وجودت حس می کنی . به باغ فین که میروی احساس می کنی خون امیر کبیر هنوز در حمام این باغ جاریست .
دسیسه های انگلیسیها و روسها و نوکران آنهارا به چشم می بینی . ستمی که براین مردم رفته است به این زودی از خاطر نمی رود
و اینها باعث می شوند که خانه های تاریخی بجامانده از دوران قاجار را بیشتر درک کنی . درعین حال خانه همیشه محل آرامش بوده و علیرغم همه این ناملایمات در این خانه ها احساس آرامش هم می کنی .این آرامش را مدیون هنر هنرمندان این مرزوبوم هستی .نقاشیها یک جور تورا با خود می برند .گچبریها جور دیگر .چشم انداز خانه ها به تو یک نوع آرامش می دهند و شیشه های رنگی زیبا طور دیگر آرامت می کنند .
خانه احسان را در این آدرس ببینید :
عکسهای مرا هم در پست بعدی ببینید .

۱۳۸۷ فروردین ۱۷, شنبه

تابلوهای نقاشی " منوچهر شیبانی "

سفرم را از کاشان شروع کردم .روز اول به یکی از خانه های قدیمی سر زدم : "خانه ی احسان "

در کاشان خیلی از این خانه های قدیمی را باز سازی کرده اند و دست بخش خصوصی هم هست .البته در سازمان میراث فرهنگی به ثبت رسیده . به نظر من کار خوبی آمد .هم یک محل فرهنگی ست و هم در ایامی که مسافر زیاد میرود به کاشان برای اسکان هم مورد استفاده قرار می گیرند . این کار را در یزد هم کرده اند .

به هر حال در خانه احسان با تابلوهای نقاشی زنده یاد " منوچهر شیبانی " مواجه شدم .چهار تا عکس از این تابلوها برایتان گذاشته ام .

راستش را بخواهید هیچ انتظار دیدن این نقاشی ها را در این مکان نداشتم . دیگر دیدار از خانه قدیمی را ازیاد برده بودم و به این تابلوها فکر می کردم . برداشت شما از این نقاشیها چیست ؟ من که هروقت به آنها نگاه می کنم کمی تنم می لرزد .




Posted by Picasa

۱۳۸۷ فروردین ۱۶, جمعه

سلام عزیزانم

سلام

سال نو همه تون مبارک

من از سفر برگشتم بایک بغل گل که تقدیم می کنم .این گلهارو از شیراز و لار وبندر عباس براتون آوردم .

فعلا با این گلها خوش باشین تا بعد سفر نامه براتون بنویسم.

شاد شاد شاد باشید




Posted by Picasa