۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

سیالان

دوست عزیزم جناب رشوند کتاب تازه اش "سیالان " را برایم ارسال کردند . ضمن سپاسگزاری از ایشان احساس خودم را در باره این کتاب بیان می کنم .
سیالان نام کوهی ست در منطقه ی الموت قزوین و نام کتا بی ست در باره ی این خطه که آقای علی رشوند نوشته است .
دوازده گفتار دارد . بهتر ست بگویم دوازده تابلو از این منطقه در مقابل چشمانت قرار می گیرد که هر یک زیبائی خاص خودش را دارد .
تابلوها ابتدا تورا به" شالیزار" می برند . و تو همراه می شوی با رنجی که کودکان و زنان و مردان این مرز و بوم برای بدست آوردن برنج می کشند و ناخود آگاه دست به دعا برمیداری که : خدایا رنجشان را بی پاداش مگذار و به آنها برکت بده .
و از صمیم قلب می خواهی که شالیزارشان در طغیان " شاهرود " نابود نشود .
بعد از " شاهرود " می گذری که همیشه برای مردم این خطه برکت به همراه می آورد و گهگاه هم عصیان می کند و هر چه سر راهش می آید در هم می شکند و نابود می سازد .
خدایا مپسند که رنج مردمان الموت با طغیان شاهرود افزون گردد!
از شاهرود می گذری و بر بلندای" سیالان " می ایستی . چه سترگ است و چه خوب به تصویر کشیده شده .
چه الموتی باشی یا نباشی از این که بر این قله ایستاده ای احساس غرور می کنی
و تحسین می کنی سخت کوشی مردمانش را
و می ستایی پیوند نیکشان را با طبیعت این خطه که به تخریبش نکوشیده اند .
هان ای "عقاب " عشق از اوج قله های مه آلود دوردست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
این شعر "سایه " بیانگر احساس من است وقتی که "عقاب " را خواندم .
جداشدن نویسنده از موطنش و گرفتار شدن در زندگی شهری و آرزوی دوباره دیدن پرواز عقاب در دامنه سیالان .
اینهاست آنچه که در این تابلو می بینی
و این که عقاب سمبل الموت است تو را هم به تدارک سفری به آنجا می کشاند تا از نزدیک ببینی و حس کنی چرا هر جا سخن از الموت می شود نام عقاب هم برده می شود .
" سمفونی باغ " را که خواندم احساس کردم "چهار فصل " ویوالدی را می شنوم .
البته بهار در سمفونی باغ بیشتر از فصلهای دیگر زمان گرفته است شاید نزدیک شش ماه تا سه ماه
و پاییز و بخصوص زمستان کم رنگ تر به تصویر کشیده شده اند .
گویا نقاش خسته شده است .
در پاییز باغ آسودگی را آغاز می کند پس از دوفصل پر کار و توانفرسا و در زمستان به خواب میرود .
خوابی عمیق که واقعا به آن نیاز مند ست .
در زمستان باغ پیرایه هایش را ازدست میدهد و درختان درآن بدون پوشش ظاهر می شوند .
برهنگی هم زیبائی خودش را دارد و درختان برهنه نهایت این زیبائی را دارند.
وارد " خانه های کاهگلی " می شوی . آرامشی وجودت را می گیرد .احساس می کنی خانه خودت هست و از دیر باز در این خانه ها ساکن بوده ای
حتی اگر عادت کرده باشی به زندگی شهری و خانه های پر زرق و برق آن !
"خانه های کاهگلی " راز های زیادی در دل خود نهفته دارند و علی رشوند تلاش می کند به این رازها دست پیداکند و باز گو کند . "راز آتشفشان "
و داستانهای وبلاگ هرانگ بیان کننده ی این تلاشند . موفق هم بوده است .
مثل این که در همه جا ی این سرزمین دریچه های خانه های کاهگلی به "گندمزار" باز می شوند
"گندمزار" زیاد دیده ام . با آنها بزرگ شده ام . وقتی نسیم بهاری ساقه های تازه به خوشه رفته شان را نوازش می کند خیلی دیدنی هستند .نوید میدهند که سرشار برکتند . اما تابلوئی که رشوند ترسیم کرده است عظمت دیگری به گندمزار داده است .او گندمزار در قطعات کوچک را وصف کرده که با تلاش انسان و "ورزو "هایش شکل گرفته اند . تلاش در شیبهای تند کوهستان که همت والایی می طلبد .به علی رشوند برای نوشتن این قطعه دست مریزاد می گویم .خیلی به دلم نشسته است . اما باید بگویم کار کشاورزان الموتی بسیار عظیم تر ست از نقاشی های باسمه ای "باب راس " .
" آسمان " و " دریاچه ی اوان " هردو آرامش بخش تو هستند وقتی به آنها نگاه می کنی . یکی میل پرواز را در دلت زنده می کند و دیگری وسوسه ات می کند که تنت را به آن بسپاری و خستگی راه آمده به الموت را از وجودت بزدایی . این احساسی ست که با سفر به آنجا به تو دست می دهد .اما کار رشوند میل دوباره دیدن آنجا را در تو زنده می کند .
"برویرانه قلعه ی الموت " و " بر خرابه های قلعه ی لمسر " تابلوهای عظیمی هستند که بخوبی بیان می کنند آنچه را در آنجا گذشته است .شعر هایی هستند نغز و میل دوباره و چند باره خواندن را در تو پدید می آورند . اوج کار رشوند هستند در این کتاب .
و "حکایت پدر " چون قصه عشق ست که از هر زبان که می شنوی نامکرر ست .
خدا رحمت کند پدرانی را که فرزندانشان به هر نوع به این آب و خاک خدمت می کنند .
علی جان ! قلمت توانا تر باد .

هیچ نظری موجود نیست: