۱۳۸۶ مهر ۲۴, سه‌شنبه

بوی عطر عطار جانم را به وجد می اورد

امشب دلم هوای عطار کرده بود . به دیوانش تفالی زدم .این غزل آمد
دل به امید وصل تو "باد بدست " می رود
جان ز شراب عشق تو باده پرست می رود
از می عشق جان ما یافت زدور شمه ای
زیر زمین زبوی آن با دل مست می رود
از می عشق تو بریخت بر دل آدم اندکی
از دل او به شهر دل دست به دست می رود
رخ بنمای گه گهی کز پی آرزوی تو
بر دل و جان عاشقان ناله شکست می رود
در ره تو رونده را در قدم نخستمین
نیست به نیست می فتد هست به هست می رود
گم شده ی فرید را در طلب وصال تو
دامن چرخ از ین سخن سر زده پست می رود
غزل را که خواندم مست شدم و به وجد آمدم
: با خودم می خواندم

رخ بنمای گه گهی
رخ بنمای گه گهی
رخ بنمای گه گهی
رخ بنمای گه گهی
رخ بنمای گه گهی
تا خاموش شدم . بوی عطر عطار مشام جانم را پر کرده بود
دریغم آمد این حال خوشم را با دوستانی که به دیدنم می آیند در میان نگذارم
نتیجه مطربانه : به دیوان شیخ عطار هم تفال بزنید خیلی خوب است

۵ نظر:

ناشناس گفت...

مطرب عشق عجب ساز ونوايي دارد
نقش هر نغمه كه زد راه به جايي دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالي
كه خوش آهنگ و فرح بخش هوايي دارد

ناشناس گفت...

با سلام
حق دارشتيد مست شويد
عشق جا ومكان ندارد سن وسال هم ندارد مورد عشق هم نا مشخص است جان دار وبيجان ندارد
من هميشه عاشقم ومي بالم به اين حالم همه موجودات را باعشق نگاه ميكنم ولذت روحي ميگيرم حتي اجسام را سنگهاي كف رود خانه صدف هاي كنار ساحل
عشق چيز غريبي است و نعمتي كه خدا در دل انسان گذاشته
تشكر از نظر بجاي شما ولي من ياد فيلم حسن كچل نبودم واصلا ياد نقش سيب در سينما تشكر

ناشناس گفت...

مطرب عزیز بسیار عالی بود . از اینکه ما را در شور عشقتان شریک کردید ممنونیم . با تشکر از یادآوری خوبتان مطلب بعدی ما حتما از عطار خواهد بود

ناشناس گفت...

منو هم سر صبح با اين غزل منتخبت از عارف بزرگ عطار به وجد آوردي دوست گل

ناشناس گفت...

منو هم سر صبح با اين غزل منتخبت از عارف بزرگ عطار به وجد آوردي دوست گل