۱۳۸۶ مهر ۲۲, یکشنبه

روز کودک

عکسی در "خانه پدر " دیدم که بسیار متاثرم کرد .یاد نوشته ای افتادم که سال گذشته دوستی برایم فرستاده بود و البته نام نویسنده اش راهم ذکر نکرده بود .این نوشته را می آورم
غوره هائی که حلوا نشدند

پسرك فقير از پدر پرسيد: بابا؟ ما كي راحت و آزاد مي‌شويم كه در رفاه و آرامش زندگي كنيم؟ پدر گفت: صبر داشته باش پسرم. بالاخره راحت و آزاد مي‌شويم و به رفاه و آسايش مي‌رسيم. بايد استبداد محمد عليشاه از بين برود. مشروطه شد و استبداد از بين رفت و قانون مشروطه آمد
مدتي گذشت اما وضع همان بود. پسرك پيش پدر آمد و گفت: - بابا؟ ما كي راحت و آزاد مي‌شويم كه در رفاه و آرامش زندگي كنيم؟ پدر گفت: صبر داشته باش پسرم. همه‌ي اينها زير سر خاندان قاجار است كه وضع‌مان اين‌طوري است. بايد استبداد قجري از بين برود
پس از كودتاي99 و بركناري احمدشاه، سلسله قجري منقرض شد و حكومتي ديگر آمد. اما وضع همان بود. پسرك پيش پدر آمد و پرسيد: - بابا؟ ما كي راحت و آزاد مي‌شويم كه در رفاه و آرامش زندگي كنيم؟ پدر گفت: صبر داشته باش پسرم. بالاخره راحت و آزاد مي‌شويم. بايد استبداد رضاخاني از بين برود
متفقين كه به ايران ريختند و رضاخان را پايين كشيدند، حكومتي ديگر آمد. سال‌ها گذشت اما وضع همان بود. پسرك پيش پدر آمد و گفت: - بابا؟ ما كي راحت و آزاد مي‌شويم كه در رفاه و آرامش زندگي كنيم؟ پدر گفت: صبر داشته باش پسرم. بالاخره راحت و آزاد مي‌شويم. بايد استبداد پهلوي از بين برود
بعد انقلاب شد و شاه را پايين كشيدند. مدتي گذشت اما وضع همان بود و پسرك پيش پدر آمد و گفت: - بابا؟ ما كي راحت و آزاد مي‌شويم كه در رفاه و آرامش زندگي كنيم؟ پدر گفت: صبر كن پسرم. ما تازه انقلاب كرده‌ايم. نبايد به اين زودي توقع داشت همه چيز درست شود. همه‌ي اينها تقصير استكبار جهاني است
مدتي ديگر گذشت اما وضع همان بود و پسرك دوباره پيش پدر برگشت و پرسيد: - بابا؟ ما كي راحت و آزاد مي‌شويم كه در رفاه و آرامش زندگي كنيم؟ پدر گفت: صبر كن پسرم. ما الان در حال جنگ هستيم. بايد جنگ تمام شود. صبر كن بالاخره تمام مي‌شود
جنگ به پايان رسيد و اوضاع آرام شد. اما وضعيت همان بود. پسرك دوباره پيش پدر آمد و گفت: - بابا؟ ما كي راحت و آزاد مي‌شويم كه در رفاه و آرامش زندگي كنيم؟ پدر گفت: صبر كن پسرم. جنگ تازه تمام شده و ما خسارت ديده‌ايم. بايد اصلاحات بشود
اصلاحات آغاز شد و سال‌ها طول كشيد اما وضع همان بود. پسرك دوباره پيش پدر آمد كه بپرسد: - بابا؟ ما كي راحت و آزاد مي‌شويم كه در رفاه و آرامش زندگي كنيم؟ پدر گفت: صبر كن پسرم، اصلاحات يك پروسه است و بايد سير زماني و تاريخي خودش را طي كند
مدت‌ها گذشت اما وضع همان بود و اصلاحات به نتيجه‌اي نرسيد. پسر دوباره نزد پدر آمد و پرسيد: - بابا؟ ما كي راحت و آزاد مي‌شويم كه در رفاه و آرامش زندگي كنيم؟ پدر گفت: صبر كن پسرم، بايد اصلاحات را اصلاح كرد. با عجله نمي‌شود. بايد حكومت را به محرومان سپرد. بايد دولت رجايي‌وار باشد كه درد ما را بيشتر بفهمد. صبر كن چيزي نمانده درست مي‌شود
دوره اصلاحات تمام شد و دولت رجايي‌وار آمد كه به محرومان رجا بدهد و درآمد نفت را سر سفره‌هاي آنان بياورد. اما وضعيت همان بود. پسر دوباره نزد پدر آمد و پيش از اين كه حرفي بزند پدرش گفت: - صبر كن پسرم، صبر كن... پسرك كه حالا ديگر خيلي هم پسرك نبود گفت: جان خودت ولم كن پدر! صبر نخواستم و سوال هم ندارم. دنبال اين دندون مصنوعيم مي‌گشتم بذارم دهنم، برم سرمو بذارم بميرم. شما نديدي؟
استنتاج شبه فلسفي1 - گر صبر كني از غوره آبغوره مي‌گيرم برات. 2-ما خيلي صبوريم ولي بعضي‌ها چقدر سوزن‌شان گير مي‌كند و هي چيزي را بيخودي تكرار مي‌كنند. ۳ - پروسه در اينجا به معناي تحمل و صبوري تا حد شتر است. شايد هم ما داريم با شترها كل‌كل مي‌كنيم. ۴ - بعضي پدر و پسرها هم عجب عمري مي‌كنند ها؟ بگو ماشاالله





۵ نظر:

ناشناس گفت...

ممنون که یادداشتهای ما را قابل دانستید . داستان پدر و پسر هایی که زیاد عمر میکنند هم عجب حکایتی است...! تا کی ادامه دارد ؟ خدا میداند

ناشناس گفت...

هميشه محروميت و بيداد دل را به تنگ مي آورد وچشم را به گريه مي اندازد ودر اين بين ما و درد ورنج وعده و وعيد

ناشناس گفت...

چرا؟ چرا؟ چرا؟
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
ازو پرسم كه اين چين است وان چون
يكي رادادهاي صد لقمه نعمت
يكي را لقمه اي آغشته در خون
دل سخت تر انست كه فيلمي ديدم واقعي پدري فرزند زير شش سالش را معتاد مي كرد كه برايش كار كند.
عدالت كجاست ؟؟

ناشناس گفت...

.....قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است !
سینهء دنیا ز خوبی ها تهی است
صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
قرن موسی چمبه هاست !

من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بر دار !
اشک در چشمانم و بغضم در گلوست
و ندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم ؟

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای ! جنگل را بیابان می کنند !
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نا مردمان با جان انسان می کنند.
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است

ناشناس گفت...

نا امید کننده بود. خیلی.