۱۳۸۶ بهمن ۵, جمعه

هیچوقت این چنین شاد ما ن ندیده بودمش

پدرم را می گویم .هیچوقت اینقدر شادمان ندیده بودمش .
میگفت استخاره گرفتم با قرآن .آمد که : عطا کرده می شوید .ظاهرا ترجمه تحت اللفظی آیه شریفه بوده است .
این بود که با دل قرص و محکم آمده بود و مطمئن بود که پسرش را می بیند . آخر نزدیک یکسال بود که ملاقات نداشتم .
عید آن سال که ملاقات نداده بودند واو هم که قبل از عید فقط یک بار توانسته بود به ملاقاتم بیاید و آ ن روز هم پنجم بهمن 54 بود .
9 ماه بود که محکومیتم تمام شده بود وبه اصطلاح زندانیهای سیاسی آن زمان "ملی کشی " می کردم .
از فروردین 54 هر زندانی که محکومیتش تمام میشد می بردنش زندان اوین ودوباره قرار بازداشتی که نخوانده باید امضا می کرد با همان اتهام "اقدام علیه امنیت کشور " باضافه "بیم تبانی" که تازه به آن اضافه کرده بودند. و تازه دوران ملاقات ممنوعی را آغاز می کردی که معلوم نبود کی تمام میشود. به این دوران می گفتند " ملی کشی " .
من هم 9 ماه بود در این دوران بودم .
روز 5 بهمن نزدیک ظهر بود که بردنم نگهبانی و گفتند آزادی !
در پوست خودم نمی گنجیدم . نزدیک 2 سال بود زندان بودم .کفشهایم پاره شده بودند .به من یک جفت دمپائی دادند .گفتم خانه ام مشهد ست و مرا از مشهد آوردند تهران پول هم ندارم که بروم .45 تومان پول هم دادند .رسید پول و دمپائی را گرفتند وآوردنم نزدیک متل اوین و آزادم کردند .
من هم یک راست آمده دانشگده علوم دانشگاه تهران . با دمپائی آنهم تو زمستان .
دوستانم را دیدم و گفتند پدرت آمده تهران .اگر نرفته باشد تو یکی از مسافرخانه های کوچه مروی باید باشد.
رفتم کوچه مروی .وسطهای کوچه بود که همدیگر را دیدیم . پیرمرد به پهنای صورتش اشک می ریخت و می خندید .
همه اش تکرار می کرد استخاره ام میگفت : عطا کرده می شوید .
من پنجم بهمن ماه را خیلی دوست دارم .

هیچ نظری موجود نیست: