۱۳۸۶ آذر ۵, دوشنبه

از میراث عرفانی بایزید بسطامی

:کلامی از بایزید

رب العزه را در خواب دیدم . پس گفتم بار خدایا ! راه به تو چگونه است ؟ گفت خویش را بر جای نه و نزد من آی

در دیگر جای می فرماید "شبی از شبها دل خویش را جستم و نیافتم . در سحر گاهان شنیدم که گوینده ای می گفت :آنک دلت آنجاست ! جز ما را می طلبی ؟

و این هم گفتاری دیگر :"چندان گریستم که خندیدم و چندان خندیدم که چنان شدم که نه خندم و نه گریم

این ها که آوردم از کتاب "دفتر روشنائی - از میراث عرفانی بایزید بسطامی " ست که محمد بن علی سهلگی نوشته و استاد شفیعی کد کنی آن را به فارسی برگردانده است

این کتاب شرح مختصری از زندگی این عارف بزرگ است به همراه سخنان وی که از اسناد معتبر و گویندگان صدیق نقل شده است

۲ نظر:

ناشناس گفت...

بسیار جالب و خواندنی بود

ناشناس گفت...

معبودم از همه چيز دورم كن به جز خودت

آنگاه بنده خودت ساز آنطور كه خود مي داني