:کلامی از بایزید
رب العزه را در خواب دیدم . پس گفتم بار خدایا ! راه به تو چگونه است ؟ گفت خویش را بر جای نه و نزد من آی
در دیگر جای می فرماید "شبی از شبها دل خویش را جستم و نیافتم . در سحر گاهان شنیدم که گوینده ای می گفت :آنک دلت آنجاست ! جز ما را می طلبی ؟
و این هم گفتاری دیگر :"چندان گریستم که خندیدم و چندان خندیدم که چنان شدم که نه خندم و نه گریم
این ها که آوردم از کتاب "دفتر روشنائی - از میراث عرفانی بایزید بسطامی " ست که محمد بن علی سهلگی نوشته و استاد شفیعی کد کنی آن را به فارسی برگردانده است
این کتاب شرح مختصری از زندگی این عارف بزرگ است به همراه سخنان وی که از اسناد معتبر و گویندگان صدیق نقل شده است
۲ نظر:
بسیار جالب و خواندنی بود
معبودم از همه چيز دورم كن به جز خودت
آنگاه بنده خودت ساز آنطور كه خود مي داني
ارسال یک نظر