۱۳۸۶ اسفند ۷, سه‌شنبه

مامور و زن قسمت آخر

ناگهان در بین ره مامور را
تلفن همراه آمد در صدا
یک نفر درپشت خط از راه دور
گفت با مامور کای مرد غیور
این چه برخوردی ست که مورد پرد
مرده شور این طرز ارشادت برد
از چه زن را ول نمودی در فراق
انکر الاشخاص عندی ذوالچماق
تو برای وصله کردن آمدی
نی برای مثله کردن آمدی
ما برون را بنگریم و قال را
منتها یک خورده ای هم حال را
این زنی که این چنین پراندی اش
فاسد و فاسق پس آنگه خواندی اش
هیچ می دانی که خیلی زود زود
او فرار مغز ها خواهد نمود !؟
این فضای اجتماع حالیه
گرچه هرچه بسته تر تر عالیه
مصلحت می باشد اما بعد ازین
باز گردد یک کمی مانند چین
پس به محض قطع این تلفن بدو
دامن زن را بگیر و گو مرو
دامنش را گر گرفتی در مسیر
در حد شرعیش اما تو بگیر
رفت مامور از پی زن با دلیل
گرچه در ظاهر بسان زن ذلیل
دید زن را در خیابان صفا
رفت پیشش گفت اورا خواهرا
بعد از اینها ترک قیل و قال کن
با خدا هر طور خواهی حال کن
توی هیچ آداب و ترتیبی مکوش
هرچه می خواهد دل تنگت بپوش


۱ نظر:

ناشناس گفت...

از اینکه این همه زحمت کشیدی متشکرم، با اجازتون من این شعر را در وب سایتم گذاشتم