۱۳۸۶ اسفند ۶, دوشنبه

مامور و زن قسمت دوم

حال بشنوید سخنان مامور را :
گفت مامورش که ای زن کات کن
کمتر از این خلق عالم مات کن
چیست این لاطائلات و ترهات
حاسبو اعمالکم قبل از ممات
بوی کفر آید ز کل جمله هات
این چه ایمانی ست ارواح بابات
تیپ تو بوی تساهل می دهد
نفس آدم را کمی هل می دهد
حرفهای تو خلاف عفت است
بد تر از ایمیل و یکصد تا چت است
آنچه کلا عرض کردی نارواست
مفسد فی الارض بودن هم خطاست
با خدایت مثل آدم حرف زن
گر که قادر نیستی اصلا نزن
از خدا چی چی تصور می کنی
کاینچنین با او تغییر می کنی
شل حجابا دین ادا اطوار نیست
جای مانتو کوته سرکار نیست
باید آموزی کمی علم کلام
حق همین باشد که گفتم والسلام
چون به پایان آمدش مامور حرف
از خجالت آب شد زن مثل برف
گفت کای مامور حالم زار شد
از مرام خود دلم بیزار شد
حرف تو هرچند توی خال زد
در نگاهم لیک ضد حال زد
از سخنهای تو من دپرس شدم
گر طلا بودم دوباره مس شدم
من پشیمان گشتم از ایمان خود
می روم اکنون به کفرستان خود
بعد از این ریلکس می گردم دگر
کاملا برعکس می گردم دگر
پس سر خود را گرفت و گشت دور
بادلی آشفته و چشمی نمور

هیچ نظری موجود نیست: