۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه

جلوه ای دیگر از عشق مادرانه

محمد علی عمویی و احمد آشورپوردرمراسمی در 89 سالگی زنده یاد آشور پور
محمد علی عمویی
عکسهای بالا را از "تادانه " برداشته ام
................
هر شش نفر آماده رفتن ( اعدام ) بودیم .سپیده می رفت که سر بزند و تاریکی آن شب سیاه را پایان دهد که قفل در باز شد و صدایی آرام پس از سلام مرا به نام فرا خواند.
در تاریک - روشنی صبحگاهی صدا و چهره ی آن افسر نگهبان همشهری را باز شناختم . فکر کردم که دیگر کار تمام است ولی آخر چرا چنین محبت آمیز و غیر عادی ؟
افسر نگهبان از من خواست دستی به سر وروی خود بکشم و به دنبالش بروم .رفتم و به اتاق افسر نگهبان داخل شدم . از آنچه دیدم از شدت تعجب برجایم میخکوب شدم .مادرم با سر و رویی پریشان و چادری غرق در گل و لای آغوش باز کرده و مرا به سوی خود فرا می خواند .باور نمی کردم . جرات پیش رفتن نداشتم . نمی خواستم آن رویای شیرین را با زیاده خواهی برهم بزنم. صدای لرزان مادر به گوشم رسید: " بیا . علی جان بیا .بیا ! "
و بدینگونه بود که بار دیگر خودرا در آغوش گرم و پر مهرمادر می دیدم .
بوسه ای چند و کلامی در مقوله سلامتی وبه سرعت وداعی سر زنده و امیدوار .
افسر نگهبان عجله داشت هر چه زودتر مادر را روانه کند و مرابه سلول باز گرداند .
کنجکاو بودم تا از حضور مادر در آن بی وقت روزسوال کنم که افسر نگهبان مادر را با خود برد و وعده دادکه همه چیز را بعدا روشن خواهد کرد . در سلول برایم توضیح داد که :
نگهبانان صبح ساعت چهار به هنگام تعویض متوجه یک سیاهی می شوند که خودرا به جلوی چرخهای اتو مبیلی که از پادگا ن خارج می شد می افکند .راننده به موقع ترمز می کند و معلوم می شود مادر یکی از زندانیان ست که گویا قرار بوده سحر گاه آنروز اعدام شود .مادر به گمان آن که فرزندش را با این اتومبیل به میدان اعدام می برندخواسته است پیشاپیش خودرا فدا کند و پیش از اعدام فرزند چشم از جهان فرو بندد .
آنچه خواندید برگی از کتاب خاطرات "محمد علی عمویی " ست در کتاب "درد زمانه " .
محمد علی عمویی یکی از افسران سازمان نظامی حزب توده ی ایران بود که در شهریور 33 به زندان افتاد و باقیام مردم در بهمن 57 از زندان آزاد شد . او 24 سال از بهترین سالهای عمرش را در زندانهای رژیم شاهنشاهی گذراند .
فداکاری او در راه میهن یا فداکاری مادرش برای او وتحمل مرارتهای دوران زندان فرزندش کدامیک ستودنی ترند ؟