من روز را دوست دارم .شب را نه ! من روشنائی را دوست دارم . تاریکی را نه ! من شادی را دوست دارم . غم را نه ! من گرما را دوست دارم . سرمارا نه ! من سفیدی را دوست دارم . سیاهی را نه ! من زندگی را دوست دار م . مرگ را نه ! من عشق را دوست دارم عقل را نه ! |
۱۳۸۶ اسفند ۹, پنجشنبه
من عشق را دوست دارم
۱۳۸۶ اسفند ۷, سهشنبه
مامور و زن قسمت آخر
ناگهان در بین ره مامور را
تلفن همراه آمد در صدا
یک نفر درپشت خط از راه دور
گفت با مامور کای مرد غیور
این چه برخوردی ست که مورد پرد
مرده شور این طرز ارشادت برد
از چه زن را ول نمودی در فراق
انکر الاشخاص عندی ذوالچماق
تو برای وصله کردن آمدی
نی برای مثله کردن آمدی
ما برون را بنگریم و قال را
منتها یک خورده ای هم حال را
این زنی که این چنین پراندی اش
فاسد و فاسق پس آنگه خواندی اش
هیچ می دانی که خیلی زود زود
او فرار مغز ها خواهد نمود !؟
این فضای اجتماع حالیه
گرچه هرچه بسته تر تر عالیه
مصلحت می باشد اما بعد ازین
باز گردد یک کمی مانند چین
پس به محض قطع این تلفن بدو
دامن زن را بگیر و گو مرو
دامنش را گر گرفتی در مسیر
در حد شرعیش اما تو بگیر
رفت مامور از پی زن با دلیل
گرچه در ظاهر بسان زن ذلیل
دید زن را در خیابان صفا
رفت پیشش گفت اورا خواهرا
بعد از اینها ترک قیل و قال کن
با خدا هر طور خواهی حال کن
توی هیچ آداب و ترتیبی مکوش
هرچه می خواهد دل تنگت بپوش
۱۳۸۶ اسفند ۶, دوشنبه
مامور و زن قسمت دوم
حال بشنوید سخنان مامور را : گفت مامورش که ای زن کات کن کمتر از این خلق عالم مات کن چیست این لاطائلات و ترهات حاسبو اعمالکم قبل از ممات بوی کفر آید ز کل جمله هات این چه ایمانی ست ارواح بابات تیپ تو بوی تساهل می دهد نفس آدم را کمی هل می دهد حرفهای تو خلاف عفت است بد تر از ایمیل و یکصد تا چت است آنچه کلا عرض کردی نارواست مفسد فی الارض بودن هم خطاست با خدایت مثل آدم حرف زن گر که قادر نیستی اصلا نزن از خدا چی چی تصور می کنی کاینچنین با او تغییر می کنی شل حجابا دین ادا اطوار نیست جای مانتو کوته سرکار نیست باید آموزی کمی علم کلام حق همین باشد که گفتم والسلام چون به پایان آمدش مامور حرف از خجالت آب شد زن مثل برف گفت کای مامور حالم زار شد از مرام خود دلم بیزار شد حرف تو هرچند توی خال زد در نگاهم لیک ضد حال زد از سخنهای تو من دپرس شدم گر طلا بودم دوباره مس شدم من پشیمان گشتم از ایمان خود می روم اکنون به کفرستان خود بعد از این ریلکس می گردم دگر کاملا برعکس می گردم دگر پس سر خود را گرفت و گشت دور بادلی آشفته و چشمی نمور |
۱۳۸۶ اسفند ۵, یکشنبه
مامور و زن قسمت اول
شعر طنزی که تقدیم می شود را دوسال قبل از دوستان به صورت یک فایل صوتی دریافت کردم .نه می دانم شاعرش کیست و نه این که آن دوست از کجا پیدا کرده است .هر چه هست شاعر پا در کفش مولانا کرده و اوضاع اجتماع خود را به نظم در آورده است .چون مطلب طولانی می شود آین شعر را در سه قسمت می نویسم .
قسمت اول گفتگوی زن است با خدای خودش :
مامور و زندید ماموری زنی را توی راهکو همی گفت ای خدا و ای الهتو کجایی تاشوم من همسرتوقت خواب آید بگیرم در برتتاب پوشم بهر تو با استریچجای می نوشم به همراهت سن ایچپا دهد صندل برایت پا کنمتا خودم را در دل تو جا کنمزانتیایت را بشویم روز و شبدا خلش بنشینم از درب عقبدر جلو آن که نشیند آن توییدر حقیقت صاحب فرمان توییگر تو خواهی شال بر سر می نهمگر تو گویی موی را فر می دهمموی سر مش می زنم ار بهر تویکسره حتی به وقت قهر تواز برای توست کوته آستینپاچه ی شلوار من هم همچنینغیر یک کیلو النگو توی دستپای من بهر تو پر خلخال هستبهر تو مالم به صورت نیوآیک گرم یا دو گرم یا این هواادکلن بر خود زنم پیشت مدامتا که بوی گل بگیرد هر کجاممی روم حمام گرم کوی تومی زنم سشوار رو در روی توگر که حتی مو نباشد بر سرممن کله گیس از دبی فورا خرمای فدایت ریمل و بیگودی اموی فدایت لنز و عینک دودی اممن برای توست گر رژ می زنمگر جز این بوده ست کمتر از زنماز برای توست این رژ گونه امور نه بهر غیر دیگر گونه امخاک پای توست خط چشم منتا در آید چشم هر مرد خفنلاک ناخنهام ناز شست توناخن مصنوعی ام در دست توبهترین ها را پزم بهر غذاپیتزا و شینسل و لازانیابا دسر بعدش پذیرائی کنمهمرهش یک استکان چایی کنمای به قربان تو هرچه با کلاسمی شوم خوش تیپ بهرت از اساسبهر تو تیپ جوادی می زنمگر نخواهی تیپ عادی می زنمگر که گویی این کنم یا آن کنممن دقیقا ای عزیز آنسان کنممن برایت می شوم اند مرامگر که باشد سایه ی تو مستدامکاش می شد من ببینم رویکتوا کنم گل سر زنم بر مویکت
سلامی دوباره
مثل این که گوگل از خر شیطون پایین اومده و دوباره به کاربران ایرانی اجازه میده صفحه مدیریت بلاگ اسپات رو بدون زحمت باز کنند و صفحه نظرات هم باز بشه . خوب بعد از پیروزی هسته ای این خبر خوبی بود که امروز دریافت کردم .حالا دوباره هوس کردم بیام اینجا . حداقل تامدتی مطالبی رو که در پرشین بلاگ می نویسم اینجا هم میذارم .تا دوستانی که به اینجا سر می زنند دست خالی بر نگردند و از لاطائلات و ترهات من بی بهره نمانند تاببینم چه می شود .اگر این وضع ادامه پیدا کرد برمیگردم به همین بلاگ اسپات .چرا که الحق و الانصاف امکانات خوبی داره . |